رد پای خیال
مهدی جان! ای کاش می دانستم چشمان پاک کدامین خاک حضور سبز تو را به تماشا نشسته است و بر نرمی قدمهایت بوسه میزند؟ مولای من! ای کاش می دانستم کدامین سرزمین غریب با وجود نازنین تو آشنایی دارد و آغوش خویش را برای مهربانیهایت گشوده است؟ یابن الحسن! سخت است برای من که سایه ی تمام مردم از میان کوچه های نگاهم بگذرد،اما پنجره ی چشمانم به روی خورشید زیبای تو بسته باشد و باغ دلم از بهار صدایت بی نصیب باشد. ای یوسف دور از وطن! سخت است برای من که از اشک فراقت بی طاقت شوم، در حالیکه مردمان یاد تو را از خاطره برده باشند... الّلهم عجل لولیک الفرج
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
حوای من بر من نگیر این خودستایی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشن ام شد در میان مردگان ام همدمی نیست
همواره چون من نه! فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
در دستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
او جانشین همهی نداشتنهاست.
نفرین و آفرینها بیثمر است.
اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند
و از آسمان، هول و کینه بر سرم بارد،
تو مهربان جاودان آسیبناپذیر من هستی
ای پناهگاه ابدی !
تو میتوانی پناه همهی بیپناهیها شوی. *
___________
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |