رد پای خیال
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت ! که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم فاضل نظری
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند لبخندهای شادی و غم فرق دارند دیوانهها آدم به آدم فرق دارند من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان با این حساب اهل جهنم فرق دارند پروانههای مرده با هم فرق دارند فاضل نظری
شادم تصور میکنی وقتی ندانی
برعکس میگردم طواف خانهات را
بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |